مدح و شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
امشب سری به خـلوت پروانهها بزن با یک دل شکـسته خـدا را صدا بزن امشب بیا به روضۀ یک خواهرشهید طـعـنه بـه غـربت دل آئـیـنـههـا بـزن با اشـک لـقـمـهای ز سـر سفـره عـزا با نـیّـت تـقـرّبِ محـض و شـفـا بـزن و بـعـد در مـیان عـزادارهـای عـشـق خود را شبـیـه اهل سـماوات جا بـزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یاد خاطرات خودش خواهری گریست یاد غـمی که گـفت کسی: بیهـوا بزن تـا میزدنـد طفـل یـتـیـم سه سـالـه را میگفت عمه: بس کن و اصلا مرا بزن در لحـظههـای آخر خود بیقـرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتـظار بود میریخت روی دامن غربت ستاره را در دست داشت پیـرهـن پاره پـاره را در ماندن و نـماندن خود مانده بود که انداخـت از نفـس نـفـس اسـتـخـاره را چیزی نمانده بود پس از غـارت حرم در دست داشت خاطـرۀ گـوشواره را در زیـر آفــتـاب فــقــط آه مـیکـشـیـد پنجـاه و چـند سال ز سیـنه شـراره را بر روی دست های خودش دست میکشید حس کرد لحظهای عمو درد دوباره را یک سال و نیم هست که همراه آه خود با زجـر میکـشد نفـس نیـمـه کاره را با یاد جیغ دختری از خواب میپـرید میگـفت: برد عـمّه کسی گاهـواره را مانده هنوز در نظرش چکمههای شمر ای کاش بود پیش برادر به جای شمر اینجا عروج بال و پَرت طول میکشد تسکـین سوزش جگرت طول میکشد دور و برت شـلـوغ شده پس نـشـستن گرد و غبار دور و برت طول میکشد طوری تو را زدنـد که حـتی گـشودن لبـهـا و چـشم های ترت طول میکشد با خـنجـر شـکـسـته در دست قـاتـلـت معـلوم بود ذبـح سرت طـول میکـشد اینـجـا چـقـدر غــارت پـیــراهــن تـن عریان همچو محتضرت طول میکشد با خنجری عذاب تو پایان گرفته است اما عـذاب هـمـسـفـرت طـول میکشد اینجـا چه دردهـای زیـادی کـشـیدهای درد نـشـسته بر کـمرت طول میکشد ای وای قاتـلی نـفـست را گرفته است پایش به روی سینه تو جا گرفته است |